فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی


اندیشه پاک
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی *
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما نومید نباید بود از روشنی بامی **
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی

* اگر از این شعر جاودانه بتوانیم همین مصرع که ضرب المثل گشته را درک کنیم ما را بس است که صدبار سفر باید تا پخته شود خامی هم گفته شده که در معنی تغییری ایجاد نمیکند زیرا منظور کثرت سفر است و ما نباید بجای درک منظور عارف بزرگی چون سعدی اسیر صورت واژگان بمانیم که صدبار صحیح است یا بسیار در هر صورت منظور او زیاد سفر رفتن است اما چه سفری؟!
باید گفت سفر در نظر عارف سفر اندیشه و فکر است، چراکه به قول مولانا
ای برادر تو همه اندیشه ای، مابقی خود استخوان و ریشه ای
سفر بیرونی منافع خود را دارد ولی در بهترین حالت آن مسافر در بازگشت خواهد گفت خوش گذشت در حالی که هدف مسافر درونی و سالک راه حق از سفر درونی خوش ماندن است، باز به قول مولانا
باغها و ميوه ها اندر دلست، عکس لطف آن برين آب و گلست
یا به قول خود سعدی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی، ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
سفرهای بیرونی در گذشته و حال اغلب به باغ و دشت و صحرا و ... بوده و هست ولی وقتی عارفان بزرگی چون سعدی و مولانا از یک سو توصیه به سفر می کنند و از سوی دیگر خود رفتن به باغ و صحرا را مد نظر نداشتند مشخص می کند که منظورشان از سفر ، سفر اندشیه است. حتی نقل است که حافظ تمام عمر از شیراز خارج نشده بوده که اگر هم شده بوده فرقی ندارد مهم این است که حافظ هم به سفر اندیشه اشاره داشته وقتی می گوید: زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست، کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

منظور حافظ از راه بینهایت و سفر بی انتها قطعا سفر بیرونی نیست چراکه سفر بیرونی با محدودیتهای بسیاری روبرو است و نمی شود که بینهایت باشد چراکه
یا عمر مسافر تمام می شود یا پولش یا مکانهای قابل مراجعه ولی حتی اگر اینها هم تمام نشود باز شانی در برابر سفر درونی ندارد که با سرعتی فراتر از نور امکان پذیر است و از زمان و مکان مسافرش را بیرون می برد
سفر اندیشه آنقدر ارزان و در دسترس است که ممکن است فردی در جمعی باشد ولی اندیشه اش در همان لحظه جای دیگری رود و آنقدر سریع می رود که فرد می گوید حواسم پرت شد یعنی اندیشه از شدت سرعت پرتاب می شود و ممکن است به آینده فکر و سفر کند و یا به خاطره ای در گذشته رود و یا حتی در خیالی ناممکن سیر کند
اهمیت سفر فکر و اندیشه در این است که هرچه شما در عالم می بینید روزی اندیشه ای بوده و شاید برخی خیالی ناممکن بوده که به لطف خدا ممکن شده و حتی خود عالم روزی اندیشه ی خدا بود و حتی انسانها تک به تک مورد اندیشه و فکر خدا بوده اند که در وجود آمدند
** (که اگر انسان درک کند زمانی در ازل اندیشه خدا بوده آنگاه از تمام کوتاهی هایش شرمنده آن وجود عزیز و نازنین می شود و ای کاش که اکنون نظری کند و فقط لحظه ای به ما فکر کند که از او نومید نباید بود)
و البته خدا همین قدرت اندیشه را به انسان که جانشین خدا و خلیفه الله است داده فقط تفاوت فکر ما با خدا هم همین است که خداوند به هرچه فکر کند قادر به ایجاد آن است
و خدا برای به وجود آوردن تنها اراده می کند و میگوید باش و در دم ایجاد می شود (کن فیکون)
اما ابزار سفر اندیشه البته عقل یا دل است که قبلا در مورد اهمیت دل اشاره شده فقط باید باز تاکید کرد عقل در مراتب پایین که آلوده به جهل است مورد نکوهش است ولی در مراتب بالا عقل و دل یکی می شود چراکه سفر عقل جاهل به ناکجا آباد ختم می شود ولی سفر دل پاک و صاف به منزل حضرت دوست می رسد
اصلا سفر اندیشه برای پخته شدن عقل است و خود زندگی سفری است از جهل کودک تا عقل پیر و صد حیف که پیری چشم دل پیدا نکند و تا آخر عمر کودکانه بیاندیشد
خود پیداست که چرا این مصرع ضرب المثل شده که حتی خودش بینهایت سخن دارد و کلمات حقیر شرمسار فصاحت سعدی است. تنها اینرا اضافه باید کرد که تمام مسافران راه حق و سالکان منزل دوست وقتی رسیدند خود سفر و مورد سفر شدند چه در زمان حیاتشان که از حضورشان دیگران بهره برند چه در مرگشان که مزارشان مکان زیارتی و سیاحتی شده و چه سخن و کتابشان که هنوز وسیله سفر است
من سفر نمی روم دگر خود سفر شده ام، زان روز که عزیزم ز تو با خبر شده ام
با تو گشته ام باغ و بستان من، گل تو می کارم به هر صحرا و چمن (قلم)
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی (متن کامل)سعدی شیرازی (2018/03/16-02:00)


اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی