فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي >> مولانا - صفحه 76


بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری


مولانا - صفحه 76
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل به زیر پای بنفشه به جای محفوری
هزار جام سعادت بنوش ای نومید بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری
هزار گونه زلیخا و یوسفند این جا شراب روح فزای و سماع طنبوری
جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف به پیش ممن و کافر نهاده کافوری
میان بحر عسل بانگ می‌زند هر جان صلا که بازرهیدم ز شهد زنبوری
فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان خراب و مست رهیده ز ناز مستوری
قیامت‌ست همه راز و ماجراها فاش که مرده زنده کند ناله‌های ناقوری
برآر باز سر ای استخوان پوسیده اگر چه سخره ماری و طعمه موری
ز مور و مار خریدت امیر کن فیکون بپوش خلعت میری جزای مأموری
تو راست کان گهر غصه دکان بگذار ز نور پاک خوری به که نان تنوری
شکوفه‌های شراب خدا شکفت بهل شکوفه‌ها و خمار شراب انگوری
جمال حور به از بردگان بلغاری شراب روح به از آش‌های بلغوری
خیال یار به حمام اشک من آمد نشست مردمک دیده‌ام به ناطوری
دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی چه عار دارد سیاح جان از این عوری
درخت شو هله ای دانه‌ای که پوسیدی تویی خلیفه و دستور ما به دستوری
کی دیده‌ست چنین روز با چنان روزی که واخرد همه را از شبی و شب کوری
کرم گشاد چو موسی کنون ید بیضا جهان شده‌ست چو سینا و سینه نوری
دلا مقیم شو اکنون به مجلس جان‌ها که کدخدای مقیمان بیت معموری
مباش بسته مستی خراب باش خراب یقین بدانک خرابیست اصل معموری
خراب و مست خدایی در این چمن امروز هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری
به دست ساقی تو خاک می‌شود زر سرخ چو خاک پای ویی خسروی و فغفوری
صلای صحت جان هر کجا که رنجوریست تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری
غلام شعر بدانم که شعر گفته توست که جان جان سرافیل و نفخه صوری
سخن چو تیر و زبان چو کمان خوارزمی است که دیر و دور دهد دست وای از این دوری
ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان اگر غفار نباشد بس است مغفوری
کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری
بیا که همره موسی شویم تا که طور که کلم الله آمد مخاطبه طوری
که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی چنانک گرسنه گیرد کنار کندوری
ز دست عشق کی جسته‌ست تا جهد دل من به قبض عشق بود قبضه قلاجوری
مطالب مرتبط با این شعر
مولانا (2018/01/30-05:00)



اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


592
زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی