| هر که شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند |
|
وآن که این کار ندانست در انکار بماند |
| اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن! |
|
شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بماند |
| صوفیان واسِتُدند از گرو مِی همه رَخْت |
|
دَلق ما بود که در خانهٔ خَمّار بماند |
| محتسب شیخ شد و فِسق خود از یاد ببرد! |
|
قصهٔ ماست که در هر سر بازار بماند |
| هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم |
|
آب حَسرَت شد و در چشم گُهربار بماند |
| جز دل من کز اَزَل تا به ابد عاشق رفت |
|
جاودان کس نشنیدم که در کار بماند |
| گشت بیمار که چون چَشم تو گردد نرگس |
|
شیوهٔ تو نشدش حاصل و بیمار بماند! |
| از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر |
|
یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند |
| داشتم دَلقی و صد عیب مرا میپوشید |
|
خِرقهْ رهنِ مِی و مُطرب شد و زُنّار بماند |
| بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد |
|
که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند |
| به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی |
|
شُد که بازآید و جاوید گرفتار بماند |