| گَرَم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل |
|
گُل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل |
| اَیا باد سحرگاهی! گر این شب روز میخواهی |
|
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل |
| گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکُشَم شاید |
|
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل |
| گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من |
|
بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل |
| ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا؟ |
|
که حال غرقه در دریا نداند خُفته بر ساحل |
| به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید |
|
نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجهی قاتل |
| اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند |
|
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل |
| ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید |
|
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل |
| مرا تا پای میپوید طریق وصل میجوید |
|
بِهِل تا عقل میگوید زهی سودای بیحاصل |
| عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی |
|
اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل |
| در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید |
|
سخن کز دل برون آید، نشیند لاجرم بر دل * |
|
| * در بعضی موارد نوشته شده "که هرچ از جان برون آید نشیند لاجَرَم بر دل" |