فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي

کسی گفت پروانه را کای حقیر


سعدی شیرازی
کسی گفت پروانه را کای حقیر برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رحا تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟
سمندر نه ای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد
ز خورشید پنهان شود موش کور که جهل است با آهنین پنجه روز
کسی را که دانی که خصم تو اوست نه از عقل باشد گرفتن به دوست
تو را کس نگوید نکو می کنی که جان در سر کار او می کنی
گدایی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت
کجا در حساب آرد او چون تو دوست که روی ملوک و سلاطین در اوست؟
مپندار کو در چنان مجلسی مدارا کند با چو تو مفلسی
وگر با همه خلق نرمی کند تو بیچاره ای با تو گرمی کند
نگه کن که پروانه سوزناک چه گفت، ای عجب گر بسوزم چه باک؟
مرا چون خلیل آتشی در دل است که پنداری این شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان می کشد که مهرش گریبان جان می کشد
نه خود را بر آتش بخود می زنم که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت نه این دم که آتش به من درفروخت
نه آن می کند یار در شاهدی که با او توان گفتن از زاهدی
که عیبم کند بر تولای دوست؟ که من راضیم کشته در پای دوست
مرا بر تلف حرص دانی چراست؟ چو او هست اگر من نباشم رواست
بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست
مرا چند گویی که در خورد خویش حریفی بدست آر همدرد خویش
بدان ماند اندرز شوریده حال که گویی به کژدم گزیده منال
یکی را نصیحت مگو ای شگفت که دانی که در وی نخواهد گرفت
ز کف رفته بیچاره ای را لگام نگویند کاهسته را ای غلام
چه نغز آمد این نکته در سندباد که عشق آتش است ای پسر پند، باد
به باد آتش تیز برتر شود پلنگ از زدن کینه ورتر شود
چو نیکت بدیدم بدی می کنی که رویم فرا چون خودی می کنی
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار که با چون خودی گم کنی روزگار
پی چون خودی خودپرستان روند به کوی خطرناک مستان روند
من اول که این کار سر داشتم دل از سر به یک بار برداشتم
سر انداز در عاشقی صادق است که بد زهره بر خویشتن عاشق است
اجل ناگهی در کمینم کشد همان به که آن نازنینم کشد
چو بی شک نبشته ست بر سر هلاک به دست دلارام خوشتر هلاک
نه روزی به بیچارگی جان دهی؟ پس آن به که در پای جانان دهی
سعدی بار دیگر برای بیان حقایقی از داستان شمع و پروانه استفاده کرده که می فرماید:
"ظاهرا عاقلی پروانه را (که اینجا نماد عاشق حقیقی است) نصیحت می کرد که از آتش عشق و آتش شمع بدور باش که تو را خواهد سوزاند و همه گونه پندی به او می داد که در آتش این عشق خواهی سوخت
که پروانه به او پاسخ می دهد: من همچون ابراهیم از درون در آتش عشق می سوزم که شعله شمع پیش آن آتش مثل گلستان است و کشش عشق جان مرا به سوختن مجبور کرده و من از سر شوق تن به آتش می دهم
و من راضی به فدا شدن در عشق دوست هستم و که وقتی او هست من اصلا نباید باشم (اشاره به وحدت وجود) که سوختن در عشق عین زیستن است و ..."
سعدی می خواهد پند بسیار مهمی دهد و داستانی با استفاده از ماجرای محاکمه حضرت ابراهیم که در آیات سوره انبیا ذکر شده می گوید که ابراهیم (ع) قبل از در آتش افتادن در آتش عشق حق در حال سوختن بود
نکته بسیار مهمی که سعدی با بهره گیری از قرآن به آن اشاره می کند حقیقت داستان حضرت ابراهیم است که برای هر آدمی در زندگی اتفاق خواهد افتاد یعنی جاهایی در زندگی هر کسی اتفاقاتی رخ می دهد که او ابراهیم زندگی خود است و باید بین سوخته شدن ظاهری برای حق و حقیقت و فرار به ناحق از آن آتش کذایی یکی را انتخاب کند و او یا باید مثل کافران و نمرود ناحق کند و دیگران را به سوختن دهد تا خود را نجات دهد یا باید خود را بسوزاند تا حق و دیگران را نجات دهد
و این انتخابی نیست که در آن لحظه بتواند به طمع گلستان داستان حضرت ابراهیم انجام دهد چراکه گلستانی در آتش انتخاب حق دیده نمی شود و نباید حتی چنین توقعی هم داشته باشد وگرنه برای حق نسوخته بلکه برای باغ و بهشت پس از آن تن به آتش داده که آن نیز باطل است
بنابر این داستان ابراهیم (ع) را جدی باید گرفت که هر روز اتفاق می افتد و متاسفانه باز از قول قرآن "اکثر ما تعقل و تفکر نمی کنیم" و از شعله آتش عشق به حق می گریزیم غافل از اینکه ما اگر مثل ابراهیم عمل کنیم شاید ظاهرا از بیرون در آتش بسوزیم ولی از درون مثل ققنونس زندگی دوباره ای خواهیم یافت و گلستانی در وجود ما پدید خواهد آمد که مثل سعدی آنرا کتاب می کنیم و "گلستان و بوستانی" به جامعه جهانی عرضه خواهیم داشت که نه تنها خود بهره مند می شویم بلکه همه از آن استفاده خواهند کرد
و به راستی بجز به عنایت خداوند چگونه می شود مثل حافظ و مولانا و سعدی و ... اینچنین در جهان درخشید؟!
سعدی شیرازی (2016/09/09-23:30)


اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی