فرهنگ (هنر ، شعر ، ادبیات و ...) همه برای ترویج زیبایی ، دانایی و خوبی هستند

زیبایی و دانایی هر دو خوب هستند و خوب بودن برای همه ممکن است. خوب و شاد باشید

صفحه اصلی >> Cultural Part - بخش فرهنگي

به نام خداوند جان آفرین


سعدی شیرازی
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
خداوند بخشنده‌ی دستگیر کریم خطا بخش پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیاز
نه گردن کشان را بگیرد بفور نه عذرآوران را براند بجور
وگر خشم گیرد به کردار زشت چو بازآمدی ماجرا در نوشت
دو کونش یکی قطره در بحر علم گنه بیند و پرده پوشد بحلم
اگر با پدر جنگ جوید کسی پدر بی گمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نیاید به کار عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق بفرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست به عصیان در رزق بر کس نبست
ادیم زمین، سفره‌ی عام اوست چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
وگر بر جفا پیشه بشتافتی که از دست قهرش امان یافتی؟
بری، ذاتش از تهمت ضد و جنس غنی، ملکش از طاعت جن و انس
پرستار امرش همه چیز و کس بنی آدم و مرغ و مور و مگس
چنان پهن‌خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف قسمت خورد
مر او را رسد کبریا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر برنهد تاج بخت یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
کلاه سعادت یکی بر سرش گلیم شقاوت یکی در برش
گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی بر آتش برد ز آب نیل
گر آن است، منشور احسان اوست وراین است، توقیع فرمان اوست
پس پرده بیند عملهای بد همو پرده پوشد به آلای خود
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم
وگر در دهد یک صلای کرم عزازیل گوید نصیبی برم
به درگاه لطف و بزرگیش بر بزرگان نهاده بزرگی ز سر
فروماندگان را به رحمت قریب تضرع کنان را به دعوت مجیب
بر احوال نابوده، علمش بصیر بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب خداوند دیوان روز حسیب
نه مستغنی از طاعتش پشت کس نه بر حرف او جای انگشت کس
قدیمی نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب روان کرد و گسترد گیتی بر آب
زمین از تب لرزه آمد ستوه فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده‌ست بر آب صورتگری؟
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
ز ابر افگند قطره‌ای سوی یم ز صلب اوفتد نطفه‌ای در شکم
از آن قطره لولوی لالا کند وز این، صورتی سرو بالا کند
بر او علم یک ذره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مهیا کن روزی مار و مور وگر چند بی‌دست و پایند و زور
به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست، هست؟
دگر ره به کتم عدم در برد وزان جا به صحرای محشر برد
جهان متفق بر الهیتش فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار
چه شبها نشستم در این سیر، گم که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد نه فکرت به غور صفاتش رسد
توان در بلاغت به سحبان رسید نه در کنه بی چون سبحان رسید
که خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لااحصی از تگ فرومانده‌اند
نه هر جای مرکب توان تاختن که جاها سپر باید انداختن
وگر سالکی محرم راز گشت ببندند بر وی در بازگشت
کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش در دهند
یکی باز را دیده بردوخته‌ست یکی دیده‌ها باز و پر سوخته‌ست
کسی ره سوی گنج قارون نبرد وگر برد، ره باز بیرون نبرد
بمردم در این موج دریای خون کز او کس نبرده‌ست کشتی برون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی نخست اسب باز آمدن پی کنی
تأمل در آیینه‌ی دل کنی صفائی بتدریج حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پرده‌های خیال نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشته‌اند برفتند بسیار و سرگشته‌اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا توان رفت جز بر پی مصطفی
گلچین اشعار با موضوع عظمت دل
سعدی شیرازی (2016/06/15-23:30)


اندیشه پاک
اگر مرادِ تو، ای دوست، بی‌مرادیِ ماستمرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویشخلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریمتفاوتی نکند، چون نظر به‌عینِ رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شدخلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردنکه هرچه دوست پسندد به‌جای دوست، رواست #
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویشاز آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست *
* عرفا از جمله سعدی همواره اشاره به عدم نومیدی از رحمت الهی دارند برای مثال
مپندار از آن در که هرگز نبست، که نومید گردد برآورده دست
ذات حضرت حق بخشنده است و طبق آیات قرآن او رحمت را بر خود واجب نموده
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است (آیه 54 سوره انعام)
حافظ نیز بارها به این موضوع اشاره دارد از جمله
لطف خدا بیشتر از جرم ماست ، نکته سربسته چه دانی خموش
اشاره و تاکید این بزرگان به عنوان انسان شناس و حکیم بر عدم نومیدی از رحمت الهی برطبق آیات قرآن برای این است که اولین مرحله بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی همین یاس و نومیدی است
همگان باید مراقب حرف و عمل خود باشند تا مردم را در مسیر نومیدی که در خلاف جهت خداست قرار ندهند که این عمل گاه عواقب جبران ناپذیری برای فرد و جامعه دارد

# ابیات مرتبط با این شعر
672670مشاهده متن کاملسعدی شیرازی (2019/09/12-02:00)


زیبایی ، حقیقت ، خوبی
زیبایی ، حقیقت ، خوبی